جای مهاجرت به اروپا عازم جبهه شدم

جای مهاجرت به اروپا عازم جبهه شدم کاراموند: ابراهیم جباری منجیلی از رزمندگان بسیجی دفاع مقدس است که، چون شیفته مرام امام و حال و هوای بسیج شد، مهاجرت به اروپا همراه اقوام را رها کرد و داوطلبانه راهی جبهه های دفاع مقدس شد. او که به سبب استمرار حضور در جبهه ها رفته رفته مسئولیت هایی را نیز برعهده گرفت، حدود دو سال در جبهه ها حضور داشت و 25 درصد نیز جانبازی یافت.



به گزارش کاراموند به نقل از ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: به مناسبت هفته بسیج، با این رزمنده بسیجی دفاع مقدس گفت وگویی انجام دادیم که ماحصلش را پیش رو دارید.

از چه سالی به جبهه رفتید و چه مدت آنجا بودید؟

من متولد ۱۳۳۷ و اصالتاً اهل منجیل هستم. سال ۱۳۶۱ در ۲۴ سالگی به جبهه رفتم و تا ۱۳۶۳ در جبهه حضور داشتم. پس از آن به سبب موج انفجار و مجروحیت هایی که داشتم، نتوانستم به جبهه برگردم. شبی که برای نخستین بار به جبهه می رفتم قرار بود حدود ۵۰ نفر از بستگانم به کشورهای اروپایی بروند. چون بستگان عازم غرب بودند، من غریبانه و تنها با هواپیما به دزفول رفتم و کمی پس از کرخه رد شدیم و به جبهه رسیدیم. یعنی همان زمان که بستگانم رسیدند به اروپا، من رسیدم به جبهه.

با وجود این که می توانستید به اروپا بروید، انگیزه شما برای حضور در جبهه چه بود؟

آن زمان من اخبار جبهه را با جدیت دنبال می کردم. وقتی خبرهای تعرض بعثی ها به کشورمان و هموطنان مرزنشین را می شنیدم، غیرتم به جوش می آمد. پیش خودم می گفتم بعثی ها که به هم زبان های خودشان (عرب زبان های خوزستانی) رحم نکردند به ما رحم کنند؟ این انگیزه اولم بود. انگیزه دومم فرمایش حضرت امام (ره) بود. آنجا که گفتند واجب است همه به جبهه بروند. بر خودم تکلیف دانستم بعنوان بسیجی داوطلبانه به جبهه بروم.

از قبل کارهای انقلابی داشتید؟

قبل از انقلاب مؤذن مسجد بودم، کارهای انقلابی داشتم و حتی توسط ساواک دستگیر شده بودم.

شغلتان آن موقع چه بود؟

شغلم نگهداری از باغ های زیتونمان بود. کار کشاورزی می کردم. همزمان سال آخر رشته ساختمان تحصیل می کردم و تکنیسین درجه ۳ محسوب می شدم.

غیر از شما از خانواده تان شخص دیگری هم به جبهه رفته بود؟

ما چهار برادر بودیم. وقتی از جبهه برگشتم، برادران دیگرم را هم با خودم به جبهه بردم. خواهر نداشتیم، چهار پسر بودیم که همزمان با هم به جبهه رفتیم.

در چه عملیات هایی از دفاع مقدس حضور داشتید؟

از عملیات محرم که در اطراف پاسگاه شرهانی بود حضور داشتم، بعد در والفجر مقدماتی و عملیات والفجر یک و دو خط شکن بودم.

چه خاطراتی از جبهه ها در ذهنتان ماندگار شده است؟

در عملیات والفجرمقدماتی قرار نبود گردان ما عملیات کند. نیروهای دیگر عملیات کرده بود و قرار بود ما مرحله دوم برویم و خط را تحویل بگیریم. آنجا اتفاقی افتاد. من و ذبیح الله عالی فرمانده گردان دیدیم یک عده عربی صحبت می کنند! حدود ۳۰ نفر عراقی بودند. ادای این را درآوردم که نیروهای ما آن طرف شما را تحت نظر دارند و ما آمدیم با شما حرف بزنیم. یکی از نیروهای دشمن کتاب انگلیسی دستش بود و دیگری دیکشنری فرانسه. از یکی از آنها پرسیدم انگلیسی بلدی؟ گفت آره. گفتم الان همرزمانم منتظر اشاره من هستند که شما را زیر رگبار بگیرند. من آمدم دعوتتان کنم به اسلام! بیایید برویم. آنها گفتند ما اصلاً عراقی نیستیم با شما جنگ نداریم. ما سودانی هستیم. گفتم پس بیاید برویم میهمان ما هستید. وقتی آنها را آوردیم متوجه شدند چه کلاهی سرشان رفته و فهمیدند ما فقط دو نفر بودیم. وقتی سوار ماشین شان کردیم فهمیدند اصلاً نفری در کار نبود. اسلحه شان را گرفتیم و سی و خوردی نفر را ۱۸ بهمن سال ۶۱ در فکه عماره اسیر گرفتیم. همانجا که اسیر گرفتیم بالگردهای دشمن دشت را بمباران می کردند. بمب هایی می ریختند که روی هوا باز و چهار تکه می شد. منطقه وسیعی زیر بمب های خوشه ای بود. خمپاره زمانی را نخستین بار آنجا دیدم. بمب ها روی هوا منفجر می شدند و نمی شد مثل خمپاره های معمولی روی زمین دراز بکشیم. باید سرپا بلند می شدیم، اما در این موقع تک تیراندازها ما را می زدند و خیلی شهید دادیم. همانجا ترکش خمپاره دست و پایم را زخمی کرد. آمپول زدم که کزاز نگیرم. تا ۱۰ ساعت پس از مجروحیت با همان حال و روز راه می رفتم و بچه ها را سازماندهی می کردم که دستور عقب نشینی دادند.

چند درصد مجروحیت دارید؟

۲۵ درصد مجروحیت دارم. چهار پرونده مجروحیت دارم. فقط یکبار برای پیگیری جانبازی ام رفتم. تا سه سال پیش از هیچ یک از امکانات بنیاد استفاده نکرده بودم. امسال سه ماه تابستان اصلاً بیرون نرفتم، چون اثرات شیمیایی اذیتم می کند، نور اذیتم می کند، مجبورم در اتاق تاریک بنشینم. ریه ام خس خس می کند. می گویند همه علایم شیمیایی را دارم، ولی چون زمان جنگ صورت سانحه نگرفتم مرا بعنوان مجروح شیمیایی حساب نمی کنند.

گفت وگوی ما در هفته بسیج منتشر می شود، نقش بسیج در زمان دفاع مقدس را چگونه می بینید؟

بسیج بعنوان یک نیروی داوطلب و مخلص در زمان دفاع مقدس حضور داشت. دیدگاه همه نسبت به بسیج خاص بود. می گفتند بسیج همه چیزش برای خداست. می گفتیم خط شکنان بسیجی ۸۰ درصدشان شهید می شوند. اعتقاد داشتیم کار برای خداست. قدم برای خداست. اصلاً باید عملیات برای خدا نماییم. مهم انجام تکلیف بود و این خاصیت بسیجی ها بود.

طی دو سالی که در جبهه بودید، تماماً بصورت داوطلب بسیجی بودید؟

بله. از من خواستند پاسدار شوم. حتی فرم پر کردم عضو سپاه شوم. همان زمان حضرت امام در سخنرانی فرمودند خدایا مرا با بسیجیانم محشور کن. فهمیدم که بسیج از همه بالاتر است و بسیجی ماندم.

در مدت حضورتان در جبهه چه مسئولیت هایی داشتید؟

من فرمانده گردان شهید چمران و شهید بهشتی لشکر ۲۵ کربلا و گردان مسلم بن عقیل در سال ۶۱ و ۶۲ بودم. قرار بود در عملیات والفجر یک از سمت چپ ما نیروی زمینی عمل کند و در سمت راست ما شهید بهداشت که گردانش با ارتش ادغام شده بود، عمل کنند. از وسط هم ما عملیات نماییم. ما در عرض ۱۰ دقیقه خط را شکستیم و وارد خط عراقی ها و مستقر شدیم. بعد آغاز به پاکسازی کردیم. فهمیدم سمت چپ و راست ما هر دو شکست خوردند و الحاق صورت نگرفته است. گفتند اگر تپه را نمی توانید بگیرید، برگردید. کمیسیون جنگی تشکیل دادیم. ذبیح الله عالی گفت من راست را می گیرم تو با نیروها برو. بقیه باشند پاکسازی کنند. در عرض ۱۰ دقیقه این طرف را گرفتم. همان زمان شهید عالی تپه ۱۷۵ را گرفت. پاسگاه شرهانی تپه راهبردی و مهمی بود. شروع کردم آمار مجروحان را بگیرم که شنیدم کسی پشت سرم می گوید سلام حاجی! برگشتم دیدم حاج علی فردوس فرمانده تیپ آنجاست. گفتم حاجی جایزه برای سرت تعیین کردند، اینجا میای کصار ما را مشکل می کنی! گفت کارت را انجام بده. بی سیم چی ها را صدا کردم. علی فردوس گفت هیس! من آمدم ببینم فرمانده هان کارشان را انجام می دهند، یکهو موج انفجار علی فردوس را پرت کرد زمین. گفتم خدایا اگر او اسیر شود مصیبت است. گفتم حاجی نباید می آمدی. اگر من فرمانده ام دستور می دهم با نخستین گروه برای حمل مجروحان برگردی عقب. یک کلام گفت چشم برمی گردم عقب. باردیگر خمپاره زدند ترکش به اطرافش خورد. فردوس می خواست بلند شود گفتم جان امام بنشین و نشست. بالاخره ذبیح الله عالی گفت مجروحان را ببر. شهیدان را ردیف کردیم و همراه آخرین نفر از مجروحان حاج علی فردوس را انتقال دادیم و خدا رحم کرد اسیر نشد.





منبع:

1400/09/01
22:52:23
5.0 / 5
845
تگهای مطلب: جایزه , كتاب , مد , مهاجرت
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۸ بعلاوه ۱
karamond.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كاراموند محفوظ است

كاراموند



برند کاراموند لاکچری